وقتی از روی پل شامپلان داشتم رد میشدم، اصلاً نمیدونستم که امروز قراره ملاقاتی با یکی از سریعترین سدانهای دنیا داشته باشم، چند ماه پیش تو زمستون دیده بودمش، و هنوز بیمه نداشت و نمیشد روندش، تازه با تایرهای زمستونی تو برف و یخ هم اصلاً فایده نداشت، و امروز داشتم میرفتم که هم دوست عزیزم پدرام که مدیر یکی از آئودیهای بزرگ مونترال هست رو ببینم و هم آئودی A3 رو تست کنم، وقتی پیچیدیم تو پارکینگ آئودی، با کمال ناامیدی یک نگاهی بهردیف آئودیهای پارک شده کردم امیدوارم بودم که موشک قرمز رنگ هم اونجا باشه! ولی نبودش. بعد از کلی احوالپرسی و گپ زدن تو کافیشاپ آئودی، درحالیکه کروسان تازه و نرمم رو گاز میزدم، ازش پرسیدم راستی RS7 ژورنالیستها هنوز اینجاست؟ بعد از یک تلفن کوتاه بهم گفت، که خیلی خوششانسی، البته قبلش بهم غر زد که چرا بهش از قبل نگفتم که مطمئن میشد که ماشین اینجا باشه، ماشین قرار بود امروز بره از این نمایندگی ولی برای بردنش دیر کرده بودن، در کمتر از ۵ دقیقه با کلید RS7 برگشت، بهم گفت که بیارمش جلو تا اون کارهای کاغذبازی رو انجام میده و گواهینامه منو ثبت میکنه. با ۲۰ اینچ رینگ و پوزه کشیده و اون رنگه قرمزش واقعاً شبیه یه موشک گوشه گاراژ نشسته بود، وقتی درو با لمس دستگیره باز کردم، بوی چرم همه جارو پر کرد، کلید رو هل دادم تو جیبم، بدون مکث دکمه استارت رو فشار دادم، و عقربههای ماشین با اون LED های قرمز رنگ دورش مثل گیجهای هواپیما روشن شدن، صدای موتور زیر فضای بسته گاراژ شبیه، قل زدن مواد مذاب کوه آتشفشان بود و من تصمیم داشتم این کوه آتشفشان رو منفجر کنم. به آرومی رفتم جلوی در و منتظرش شدم، تصمیم گرفتم چند دقیقه به صدای سیستم موسیقی بنگاند الفسن ۷۰۰۰ دلاریش گوش بدم، کانال موسیقی راک رو انتخاب کردم و آهنگی که داشت پخش میشد به بهترین شکل با زمان هماهنگ بود، AC/DC Thunder struck!! با هر ضربه درام آیینههای ماشین میلرزیدن و سیستم اسکن خودکار بنگاندالفسن تمرکز موسیقی در کابین ماشین چنان تنظیم میکرد که انگار به کنسرت این گروه رفتی. پدرام اومد، و آروم از پارکینگ بیرون اومدیم، ظهر بود هوا آفتابی و خیابون هم خلوت، آروم وارد بلوار اصلی شدم، ماشین عینه یک سواری لوکس آروم و بیصدا بود، هیچ آثاری از هیولای زیر کاپوت نبود، وقتش بود که تنظیمات لازم رو انجام بدم، خودمو محکم گرفتم چون حدس میزدم 605 اسب بخار یکجا وقتی از سیستم لانچ کنترل زد بیرون میتونه مهره گردنمو جابهجا کنه. پشت چراغ قرمز ایستادیم، درحالیکه پای چپم رو روی پدال ترمز فشار میدادم، دور موتور رو به ۴۰۰۰ تا رسوندم حس میکردم کُل ماشین عینه جانوری وحشی که موقع حمله عضلاتش میلرزه، زیره پام داره تقلا میکنه، چراغ سبز شد، پدال ترمز رو رها کردم، واسه چند ثانیه حس کردم که انگار همون تاندری که AC/DC ازش میخوند به تنم اصابت کرد، چنان روی صندلی فشرده شدم که مجبور بودم فرمون رو محکمتر بگیرم انگار دستی داشت از پشت یقه منو میکشید، تا چراغ قرمز بعدی فاصله زیادی نبود و دیسپلی روی شیشه داشت ۱۳۰ کیلومتر رو نشون میداد، وقت ترمز گرفتن بود، حالا همون دست داشت منو با صورت هل میداد تو فرمون… اوکی پس 600 اسب و ترمز سرامیکی اینطوریه! بالاخره وارد اتوبان شدیم، تعویض دندهها رو به صورت دستی از روی پدل شیفتر روی فرمون انجام دادم چون دلم نمیخواست صدای زیبای این موتور کم بشه، چند ثانیه بعد و نشانگر روی صفحه ۲۱۰ کیلومتر رو نشون میداد همراه علامت تعجبی بزرگ رو صفحه که نشون میداد سرعتمون بالاتر از حد جادهای که توشیم هست!…خیلی بالاتر البته! به سرعت پشت یک بامو M3 رسیدم، کمی پدال گاز رو رها کردم، صدای سوختن چند قطره سوخت اضافی داخل اگزوز حرف نداشت، مثل صدای شلیک مسلسلهای ضدّ هوایی بود که مطمئن هستم راننده بامو رو متوجه حضورم کرد. M3 اصلاً خیال نداشت بره کنار، من دوباره پامو کوبیدم روی گاز این دفعه چنان به سپر عقبش نزدیک شدم، که فکر کنم تنها چیز که توی آیینه میدید چراغهای RS7 LED بود، نگاهی به سرعت کردم، ۱۸۵ کیلومتر در ساعت سپر به سپر! این بار راننده M3 با دیدن این صحنه بیاختیار با سرعت به سمت راست رفت و راهو باز کرد، وقتی کنارش رسیدم دنده رو از ۷ به ۵ عوض کردم، دورشمار بدون مکث به ۷۵۰۰ دور پرید، لبخندی بهش زدم، و این بار با نعره اگزوزهای اسپرت RS7 ازش خداحافظی کردم!….RS7 معرکه بود و M3 بهکندی لاکپشت شده بود! از اتوبان بیرون رفتیم و خروجیهای پیچدرپیچ رو با حداکثر سرعت رد شدیم از صدای جیغ لاستیکها معلوم بود که این سدان بزرگ آروم آروم داره لیز میخوره! بعد از مدتی روندن، پدرام از من خواست که تو یک پارکینگ بایستم و مسیر برگشت رو اون برونه، چون میدونستم که اولاً دهها کلاس آموزش سرعت با شرکت رفته و دوما راننده خیلی بهتری از من هست، با خوشحالی روی صندلی بغل نشستم، و برای نیم ساعت بهترین لذت رو تجربه کردم، بعضی جاها چنان سریع پیچها رو پیچید که من مطمئن بودم الآن چپ میکنیم، چنان سریع روی پیچها فرمون رو تصحیح میکرد که تصویر جاده تار میشد، قیافش با کتوشلوار و کراوات و آنطور دیوانهوار روندن واقعاً جالب بود! باید اعتراف کنم خیلی وقت بود که این همه هیجانزده نشده بودم، همهچیز عالی بود، صدای توضیحاتش بعضی وقتها در نعره RS7 گم میشد، و من میدیدم که دور شمار روی قسمت قرمز (7000) هست! وقتی ماشین رو پارک میکردیم هنوز باورم نمیشد که سدانی به این لوکسی، وقتی به لیمیت میبریش عینه یه ماشین مسابقهای عمل میکنه و پنج دقیقه بعد آروم و با شخصیت مثل کتوشلوار مشکی و کروات راهراه مشکی مدیر آئودی، جدی و متین میشه! بعد از RS7 اصلاً دلم نمیخواست مزه روندن این هیولا رو با روندن A3 خراب کنم، واسه همین از خیرش گذشتم. با پدرام خداحافظی کردم، داشتن دوست خوب همیشه عالیه، چهبهتر که دوستت مدیر آئودی هم باشه، اونوقت میتونی مثل ژورنالیستهای معروف از روندن یکی از بهترین سدانهای اسپرت دنیا لذت ببری. وقتی رادیو ماشین خودم روشن کردم، Averil Lavigne داشت آهنگ ” When you are gone” رو میخوند! نوشته: مهندس وحید امیری-کانادا
ثبت یک نظر
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای الزامی مشخص شده اند *
ورود / ثبت نام با حساب گوگل